میگن روایت شده یه روز مردم جمع میشن که برن خونه ی رسول الله بخاطره رفع خشکسالی....
خب دیگه همه فهمیده بودن بخاطره کارای خودشونه که خشکسالی شده...
رسول الله به مردم میگه چون حاضرین که توبه کنین منم با شما میام تا نماز باران بخونم...
موقع دعا که میشه به رسول وحی میشه:((ای محمد بین این هزار نفر یه نفر هنوز پشیمون نیست))
خب رسول الله هم به مردم اینو میگه همه کنجکاو میشن بدونن اون کیه...
اون یارو با خودش فکر میکنه که اگه بلند شم از بین مردم برم بیرون دیگه تو این شهر نمیتونم زندگی کنم...
بعد شروع میکنه با خدای خودش حرف میزنه((خدایا الان فقط تویی تویی که میشنوی چی میگم...خدایا من پشیمونم دیگه اون گناهو تکرار نمیکنم))
همینو که میگه بارون میاد همه متعجب میشن خب...اون یارو که هنوز بین ماست...
پیامبر از فرشته ی خدا میپرسه ای جبرئیل اون کی بود؟
وحی میاد که((اون موقع کع گناهکار بود ابروشو نبردیم حالا که بنده ی ماست ابروشو ببریم؟))
نظرات شما عزیزان:
|